جدول جو
جدول جو

معنی گره داده - جستجوی لغت در جدول جو

گره داده
گره خورده: کمند گره داده پیچ پیچ بجز گرد گردن نمی گشت هیچ. (نظامی)، امری که در آن مشکلی پدید آمده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره زدن، ایجاد مشکلی کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو دادن
تصویر گرو دادن
چیزی را به رهن به کسی دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره دادن
تصویر غره دادن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
مطیع منقاد، جمع گردن دادگان مقابل گردن برده: که از گردنکشان کشورستانی بگردن دادگان کشور سپاری. (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره گشاده
تصویر گره گشاده
باز شده، حل شده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را برهن سپردن مقابل گرو گرفتن، ضمانت دادن، قول دادن: گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن داده
تصویر گردن داده
مطیع، منقاد، برای مثال گه از گردنکشان کشور ستانی / به گردن دادگان کشور سپاری (عنصری - ۲۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره دادن
تصویر ره دادن
اجازه دادن، وصول دادن، بار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره دار
تصویر گره دار
Knotty, Lumpy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
узловатый , комковатый
دیکشنری فارسی به روسی
вузлуватий , грудкуватий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
गुँठीदार , गड्डेदार
دیکشنری فارسی به هندی
매듭이 많은 , 덩어리가 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
מסובך , גושני
دیکشنری فارسی به عبری
纠结的 , 块状的
دیکشنری فارسی به چینی
結び目の多い , しこりのある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
มีปม , เป็นก้อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
গিঁটযুক্ত , গাদাযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
گرہ دار , گٹھلی دار
دیکشنری فارسی به اردو
عقديٌّ , متجمّعٌ
دیکشنری فارسی به عربی